آیه 7 سوره بقره
<<6 | آیه 7 سوره بقره | 8>> | |||||||||||||||
|
محتویات
ترجمه های فارسی
خدا مهر نهاد بر دلها و گوشهای ایشان، و بر چشمهای ایشان پرده افتاده، و ایشان را عذابی سخت خواهد بود.
خدا [به کیفر کفرشان] بر دل ها و گوش هایشان مُهرِ [تیره بختی] نهاده، و بر چشم هایشان پرده ای [از تاریکی است که فروغ هدایت را نمی بینند]، و برای آنان عذابی بزرگ است.
خداوند بر دلهاى آنان، و بر شنوايى ايشان مُهر نهاده؛ و بر ديدگانشان پردهاى است؛ و آنان را عذابى دردناك است.
خدا بر دلهايشان و بر گوششان مهر نهاده و بر روى چشمانشان پردهاى است، و برايشان عذابى است بزرگ.
خدا بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده؛ و بر چشمهایشان پردهای افکنده شده؛ و عذاب بزرگی در انتظار آنهاست.
ترجمه های انگلیسی(English translations)
معانی کلمات آیه
ختم: ختم: مهر نهادن. «ختم اللَّه» مهر نهاد خدا.
سمع: گوش و قوه شنوايى. آن در تمام قرآن مفرد آمده ولى در معنى، جمع و مفرد بكار رفته است. زيرا كه اصل آن مصدر است و مصادر جمع بسته نمى شوند چنان كه طبرسى و زمخشرى و ديگران گفته اند.
غشاوة: پرده. اصل آن از «غشى» بمعنى پوشاندن و فرا گرفتن است.
تفسیر آیه
تفسیر نور (محسن قرائتی)
«7» خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ
خداوند بر دلها و برگوش آنان مهر زده و بر چشمانشان پردهاى است و براى آنان عذابى بزرگ است.
نکته ها
مُهر بدبختى كه خداوند بر دل كفّار مىزند، كيفر لجاجتهاى آنان است. چنانكه مىخوانيم: «يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ» «2» خدا بر دل افراد متكبّر و ستمپيشه، مهر مىزند. و در آيه 23 سورهى جاثيه نيز مىخوانيم: خداوند بر دل كسانى كه با علم و آگاهى به سراغ هواپرستى مىروند مهر مىزند. بنابراين مهر الهى نتيجهى انتخاب بدِ خود انسان است، نه آنكه يك عمل قهرى و جبرى از طرف خدا باشد.
مراد از قلب در قرآن، روح و مركز ادراكات است. سه نوع قلب را قرآن معرّفى مىكند:
1. قلب سليم، 2. قلب منيب، 3. قلب مريض.
ويژگىهاى قلب سليم
الف: قلبى كه جز خدا در آن نيست. «ليس فيه احد سواه» «3»
ب: قلبى كه پيرو راهنماى حقّ، توبه كننده از گناه و تسليم حقّ باشد. «4»
ج: قلبى كه از حبّ دنيا، سالم باشد. «5»
د: قلبى كه با ياد خدا، آرام گيرد. «6»
ه: قلبى كه در برابر خداوند، خاشع است. «7»
«1». در آيهى 103 سوره يوسف مىفرمايد: «وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ» هر چند آرزومند و حريص باشى، بسيارى از مردم ايمان نخواهند آورد.
«2». غافر، 35.
«3». نورالثقلين، ج 4، ص 57.
«4». نهجالبلاغه، خطبه 214.
«5». تفسير صافى.
«6». فتح، 4.
«7». حديد، 16.
جلد 1 - صفحه 54
البتّه قلب مؤمن، هم با ياد خداوند آرام مىگيرد و هم از قهر او مىترسد. «إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» «1» همانند كودكى كه هم به والدين آرام مىگيرد و هم از آنان حساب مىبرد.
ويژگىهاى قلب مريض
الف: قلبى كه از خدا غافل است ولايق رهبرى نيست. «لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ» «2»
ب: دلى كه دنبال فتنه و دستاويز مىگردد. «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» «3»
ج: دلى كه قساوت دارد. «جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً» «4»
د: دلى كه زنگار گرفته است. «بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» «5»
ه: دلى كه مُهر خورده است. «طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ» «6»
ويژگى قلب منيب
قلب منيب، آن است كه بعد از توجّه به انحراف وخلاف، توبه وانابه كرده و به سوى خدا باز گردد. ويژگى بارز آن تغيير حالات در رفتار وگفتار انسان است.
خداوند در آيات قرآنى، نه ويژگى براى قلب كفّار بيان كرده است:
الف: انكار حقايق. «قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ» «7»
ب: تعصّب. «فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ» «8»
ج: انحراف و گمراهى. «صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» «9»
د: قساوت و سنگدلى. «فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ» «10»
ه: موت. «لا تُسْمِعُ الْمَوْتى» «11» و: آلودگى و زنگار. «بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ» «12»
«1». انفال، 2.
«2». كهف، 28.
«3». آلعمران، 7.
«4». مائده، 13.
«5». مطففين، 14.
«6». نساء، 155.
«7». نحل، 22.
«8». فتح، 26.
«9». توبه، 127.
«10». زمر، 22.
«11». روم، 52.
«12». مطففين، 14.
جلد 1 - صفحه 55
ز: مرض. «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» «1»
ح: ضيق. «يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً» «2»
ط: طبع. «طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ» «3»
قلب انسان، متغيّر و تأثيرپذير است. لذا مؤمنان اينچنين دعا مىكنند: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا» «4» خدايا! دلهاى ما را بعد از آنكه هدايت نمودى، منحرف مساز.
امام صادق عليه السلام فرمودند: اين جمله (آيه) را زياد بگوييد و خود را از انحراف ايمن و درامان ندانيد. «5»
پیام ها
1- درك نكردن حقيقت، شايد بالاترين كيفرهاى الهى است. «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»
2- كفر و الحاد، سبب مهر خوردن دلها و گوشهاست. «الَّذِينَ كَفَرُوا ... خَتَمَ اللَّهُ»
3- در اثر پافشارى بر كفر، امتيازات اساسى انسان (درك حقايق و واقعيّات) سلب مىشود. «الَّذِينَ كَفَرُوا ... خَتَمَ اللَّهُ»
4- كيفر الهى، متناسب با عمل ماست. «الَّذِينَ كَفَرُوا ... خَتَمَ اللَّهُ»
آرى، جزاى كسى كه حقّ را فهميد وبر آن سرپوش گذاشت، آن است كه خدا هم بر چشم، گوش، روح و فكرش سرپوش گذارد. در واقع انسان، خود عامل بدبختى خويش را فراهم مىكند. چنانكه امام رضا عليه السلام فرمود: مُهر خوردن، عقوبت كفر آنهاست. «6»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ «7»
خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ: مهر نهاد خداى تعالى بر قلبها و گوشهاى ايشان، وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ: و بر چشمهاى ايشان پوششى به سبب سوء اختيار آنان. يعنى: چون فائده قلب كه آن ادراك حق است، و ثمره سامعه كه آن شنيدن آيات است، و نتيجه باصره كه ديدن معجزات است بر آنها مترتب نمىشود؛ پس گويا اين هرسه عضو از ايشان مسلوب است. اين كلام تعليل است به جهت حكم سابق كه آن اخبار به ايمان نياوردن ايشان است. وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ: و براى ايشان است عذابى بزرگ در دنيا به كشتن و اسير شدن و در آخرت به مخلد بودن در آتش جهنم.
تنبيه: اين مطلب در محل خود ثابت شده كه حق تعالى منزه است از فعل قبيح و مبرّا از نقص و عيب؛ پس اسناد ختم و طبع و غشاوه به خدا بر سبيل مجاز باشد، به جهت مبالغه و تأكيد. بنابراين معنى آيه مأوّل باشد به يكى از وجوه مذكوره:
اول آنكه: اعراض از حق چون متمكن و راسخ شده در قلوب كفار به سبب فرط عناد و انكار، پس گويا چنين حالت از صفات خلقى و طبعى ايشان است كه مجبورند بر آن.
دوم آنكه: مراد به ختم، تمثيل حال قلوب ايشان است به قلوب بهائم؛ چنانچه قلوب آنها خالى از فهم و ادراك است همچنين قلوب اين كفار. يا
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 63
آنكه قلوب كفار اگر مختوم مىبود، پس بايد حيوان باشند؛ زيرا قلوب حيوانات مختوم مىباشد نه انسان، و اين كفار انسانند لكن قلب آنها از بىفهمى و بىادراكى مانند قلوب مختومه بهائم باشد.
سوم آنكه: مراد ختم است در آخرت، يعنى حق تعالى ايشان را در نشأه آخرت كور و كر و بىعقل خواهد كرد چنانچه در آيه ديگر فرموده:
وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَ بُكْماً وَ صُمًّا «1». بنابراين اخبار به ماضى به جهت تحقيق و تيقن وقوع آن است.
تفسير اثنا عشرى ج1 63
ختمت عليك بان لا تعلم، يعنى: شهادت دادم به اينكه تو نمىدانى. پس معنى آيه چنين شود كه حق تعالى شهادت داد بر اينكه قلوب كفار تفكر نكند در امر حق، و گوشها و چشمهاى آنها نمىشنود و نمىبيند حق را تا قبول كنند آن را.
پنجم آنكه: اين كلام حكايت است از قول كفار كه بر سبيل استهزاء و تهكم مىگفتند قلوبنا فى اكنّة قلبهاى ما در غلاف و پوشش است. وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ «2» يعنى: در گوشهاى ما سنگينى است از شنيدن، و ميان ما و تو پردهاى است از ديدن.
ششم آنكه: حق تعالى نشانهاى قرار دهد بر قلب و گوش و چشم كفار به نشانهاى كه ملائكه بشناسند و به سبب آن آنها را دشمن دانند. چه در آثار آمده: هرگاه كافرى در كفر به مرتبهاى رسيد كه حق تعالى مىداند كه ايمان نخواهند آورد، در دل آنها نقطه سياهى ظاهر كند تا ملائكه به سبب آن عالم شوند و او را مذمت و لعنت كنند؛ همچنانكه در دل مؤمن نقطه سفيدى ظاهر فرمايد، تا ملائكه عالم شوند به ايمان او و براى او استغفار نمايند.
«1» سوره اسراء، آيه 97.
«2» سوره فصلت، آيه 5.
تفسير اثنا عشرى، ج1، ص: 64
نكته: آيه شريفه نسبت ختم را به قلوب و سمع فرموده، لكن ابصار را غشاوه ذكر فرموده براى آنكه چون قلب و سمع مشتركند در ادراك از جميع جهات؛ پس مانع آنها را ختم فرموده، به جهت آنكه ختم مانع است از جميع جهات. اما ادراك ابصار مختص است به مقابله و لذا مانع ادراك آن را غشاوه ذكر نموده كه منع كند بصر را از ديدن.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ «7»
ترجمه
مهر نهاده است خداوند بر دلهاى آنان و بر گوششان و بر چشمهاشان پرده- ايست و از براى آنها عذابى است دردناك..
تفسير
در برهان از امام رضا (ع) نقل فرموده يعنى مهر نهاده است خدا بر دلهاى كفار براى عقوبت كردن آنها را بر كفرشان چنانچه در آيه ديگر فرموده بلكه مهر نهاده است خداوند بر آنها بسبب كفرشان پس ايمان نمىآورند مگر كمى، و در صافى فرموده علامت گذارده است خداوند دلهاى آنانرا علامتى كه مىشناسند آنها را بآن علامت كسانيكه بخواهند بشناسند آنها را از ملائكه و اولياء خدا و غشاوه پرده است و اين براى آنستكه چون آنها تفكر در امر الهى ننمودند و كوتاهى كردند در طلب معارف حقه تكليف خودشان را ندانستند پس مانند كسانى گشتند كه پرده بر روى دو چشمشان كشيده شده نمىبينند پيش روى خود را چون خداوند متعال منزه است از كار بيهوده و فساد و از آنكه مطالبه نمايد از بندگان امرى را كه بازداشته است آنانرا از آن امر قهرا و عذاب بزرگ در آخرت آنستكه مهيا شده است براى كفار و در دنيا سختى معالجه پرده چشم است اگر قابل علاج باشد و زحمت از بن كندن آن است اگر نباشد تا متنبه شوند بوجوب طاعت و پى ببرند بسر حكمت و عدالت و بنظر حقير اين اوصاف اوصاف همان كفار است كه در آيه قبل ذكر شد كه قابل هدايت نيستند و مرضشان معالجه پذير نيست حتى بدست پيغمبر (ص) پس چگونه ميشود در مقام علاج برآيند و كفر خود را زائل نمايند بنابراين عذاب دنياى آنها همان بقاء بجهل است كه سر سلسله تمام ناخوشيها است و هيچ عذابى اعظم از آن نيست و هيچ بدبختى بپايه آن نميرسد بلكه تمام بدبختىها ناشى از جهالت و نادانى است كه ابو الامراض و امّ الفساد است و اگر چه مهر الهى بر دلهاى آنها نهاده شده و پرده غيبى بر گوش و چشم آنها كشيده شده ولى چون بدست و اختيار خودشان بوده منافى با حكمت و عدالت نيست و جبر نميشود نهايت آنكه تفويض هم كه بدتر از جبر است نيست و امرى بين اين دو امر است مانند آب ملايم كه نه گرم
جلد 1 صفحه 30
باشد و نه سرد و چون اين مسئله از مشكلات بلكه اسرار علم الهى است و براى حقير بعنايت غيبيه بخوبى حل شده است انشاء اللّه تعالى در ضمن بعضى آيات مناسبه اين سوره شمه از آن را بيان نموده كشف حجاب از چهره محبوب و رفع شبهات از اطراف مطلوب خواهد شد و الحمد للّه على نعمائه.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِم وَ عَلي سَمعِهِم وَ عَلي أَبصارِهِم غِشاوَةٌ وَ لَهُم عَذابٌ عَظِيمٌ «7»
(خداوند بر دلها و گوشهاي ايشان «بواسطه اعمالشان» مهر زده و بر چشمهاي ايشان پرده است و براي آنان عذاب بزرگي است) ختم بمعني شدّ و محكم بستن است چنانچه در مجمع است و از اينمعني است ختم باب بمسمار يعني ميخ كوب نمودن در براي اينكه كسي داخل نشود و ختم كتاب و كاغذ بلاك و موم براي اينكه باز نشود و مراد از ختم قلب اينست که بواسطه اعمال ناشايسته و ملكات رذيله كانّ در قلب بسته شده و ديگر معارف حقّه و ايمان و اخلاق فاضله و مواعظ و نصايح در آن وارد نميشود و كلمة علي که براي استعلاء است استيلاء و احاطه ختم را بر تمام اطراف و جوانب قلب افاده ميدهد و جمع قلوب براي افراد است و گر نه هر فردي يك قلب بيشتر ندارد و اصل قلب در لغت بمعني جسم صنوبري است که در طرف چپ سينه قرار داده شده و منشأ روح بخاري در انسان و حيوان است ولي مراد از قلب در آيات قرآني آن جوهر ملكوتي است که مجرّد از ماده و صورت است که از آن بعقل و روح انساني و نفس ناطقه تعبير ميكنند و اطلاق قلب بر روح انساني يا باعتبار اينست که مركز ادراكات انسان و محل توجه روح، قلب است چنانچه بلاغي ره در مقدّمه تفسير آلاء الرحمن اينکه مطلب را عنوان فرموده و بر قول مشهور علماي طبيعي که مركز ادراكات را مغز ميدانند اعتراض نموده و ادلّه بر اينکه مطلب اقامه فرموده است و يا از قبيل استعاره و تشبيه معقول بمحسوس و مجرد بمادي است چنانچه در سمع و بصر و اصمّ و ابكم و اعمي اينکه عنايت بوده است و علي سمعهم عطف بر علي قلوبهم است يعني ختم اللّه علي سمعهم، و باصطلاح
جلد 1 - صفحه 277
عطف مفرد بر مفرد است بر خلاف و علي ابصارهم که خبر مقدّم براي غشاوة ميباشد و جمله علي ابصارهم غشاوة، عطف بر جمله مقدّم است و باصطلاح عطف جمله بر جمله است و از همين جهت «علي سمعهم» بر «علي ابصارهم» مقدم شده چه كلمه اولي جزو جمله اولي، و كلمه ثانيه جزو جمله دوم است و اينكه بعض از مفسرين توهم كردهاند که علي ابصارهم معطوف بر علي سمعهم بوده از قبيل عطف خبر بر خبر درست نيست و روي اينکه توهم وجوهي براي تقديم سمع بر بصر ذكر كردهاند که «لا يسمن و لا يغني من جوع است» براي اينكه اولا نظير اينکه آيه در سوره جاثيه هست و در آنجا نسبت ختم را بسمع و نسبت غشاوة را ببصر داده ميفرمايد وَ خَتَمَ عَلي سَمعِهِ وَ قَلبِهِ وَ جَعَلَ عَلي بَصَرِهِ غِشاوَةً«1» و ثانيا مناسب با سمع همان ختم است چنانچه مناسب با بصر غشاوة ميباشد، و شايد نكته اينكه قلوب و ابصار را جمع آورده و سمع را مفرد اينکه باشد که قلب و بصر آلت ادراك و رؤيت است بر خلاف سمع که اصل آن مصدر و بمعني شنيدن و اجابت نمودن است و آلت سمع اذن است و لذا در آيه ديگر آن را نيز جمع استعمال فرموده فِي آذانِهِم وَقرٌ«2» و ختم سمع كنايه از عدم استماع مواعظ و نصايح و تأثير ننمودن در آنهاست و مراد از عدم استماع عدم قبول و اجابت ميباشد، و مقصود از غشاوه بودن بر ابصار عبرت نگرفتن از صنايع و آيات الهي و كور كورانه از آنها گذشتن است و مراد از سمع و بصر گوش و چشم باطن است نه ظاهر چنانچه اخبار بر آن ناطق است، در تفسير صافي«3» از توحيد و خصال صدوق ره از حضرت سجاد عليه السّلام
1- آيه 22
2- سوره فصلت آيه 44
3- در ذيل تفسير آيه فَإِنَّها لا تَعمَي الأَبصارُ وَ لكِن تَعمَي القُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ سوره حج آيه 46
جلد 1 - صفحه 278
نقل ميكند که فرمود
انّ للعبد اربع اعين عينان يبصر بهما امر دينه و دنياه و عينان يبصر بهما امر آخرته فاذا اراد اللّه بعبد خيرا فتح له العينين اللتين في قلبه فابصر بهما الغيب و امر آخرته و اذا اراد اللّه به غير ذلک ترك القلب بما فيه»
بدرستي که براي بنده چهار چشم است، با دو چشم امور دين و دنياي خود را ميبيند و با دو چشم امر آخرت را مشاهده ميكند پس هر گاه خدا اراده خير نسبت به بندهاش نمايد دو چشم دلش را باز كند پس امور غيبي و امر آخرت را بواسطه آن بهبيند، و هر گاه غير خير «شرّ» نسبت به بنده اراده كند دلش را بآنچه در اوست واگذارد) و نيز از كافي از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند که فرمود
«انّما شيعتنا اصحاب الاربعة الاعين عينان في الرأس و عينان في القلب الا و انّ الخلائق كلهم كذلك الّا انّ اللّه عزّ و جلّ فتح ابصاركم و اعمي ابصارهم»
(همانا شيعيان ما دارندهگان چهار چشمند، دو چشم در سر و دو چشم در دل آگاه باشيد که همه بندگان چنينند ولي خداي عزّ و جلّ چشمهاي باطن شما شيعيان را باز كرده و چشمهاي باطن آنان را كور نموده) و بعضي از محققين را در اينکه مقام تحقيقي است و حاصلش اينست که براي انسان سه قلب است، قلب صنوبري جسماني و قلب مثالي «صورت بدون ماده» که متعلق ببدن مثالي است و در باطن همين بدن است و در عالم برزخ روح انساني بآن تعلق ميگيرد، و دليل بر آن رؤياهاي صادقه است که جزو اضغاث احلام و خيالات نفسانيه نباشد و اينکه قلب مثالي در بدن مثالي است که داراي گوش و چشم و زبان و ساير اعضاء مثالي ميباشد و مراد از سمع و بصر و قلب در آيات قرآني اينکه سمع و قلب مثالي است نه روح مجرد انساني که از آن بعقل تعبير ميشود «انتهي» ولي ما در عين اينكه عالم مثال را قائليم و ادلّه بر طبق آن داريم دليلي بر اينکه نداريم که رؤياي صادقه مستند ببدن مثالي باشد بلكه راجع بسير روح انساني در عوالم ما فوق اينکه عالم طبيعت ميباشد و چشم و گوش باطن راجع بهمان روح انساني است که
جلد 1 - صفحه 279
در عين تجرد جامع جميع شئون وجودي ميباشد، و اللّه العالم بحقايق الامور
(وجه استناد ختم بخداوند چيست!)
اشاعره روي اصول فاسد خود گفتند خداوند در دلهاي كفار خلق كفر نموده و طابع و مهر كفر بر آنها زده و از اينجهت نميتوانند ايمان بياورند و معتزله در بيان اينکه استناد وجوهي گفتهاند:
1- ختم حقيقة و اولا و بالذات مستند بعبد است و نسبتش بخداوند بواسطه خلق قدرت در بنده است و در اضافه اذني مناسبت كافي است 2- فعل عصيان و طغيان مستند بعبد است ولي چون اسباب عصيان و طغيان از خلق شهوت و غضب و ساير اسباب و وسائل آن مستند بحق است لذا باو استناد داده ميشود 3- اينكه ختم بمعني مهر و علامت است و چون اينان بواسطه توغل در عصيان و كفر ديگر قبول ايمان نميكنند خداوند بر دلهاي ايشان علامت نهاده تا فرشتگان آنان را بشناسند و براي ايشان استغفار نكنند و تحقيق در اينکه مقام بنا بر آنچه مستفاد از آيات و اخبار ميشود اينست که عقوبات كفر و معاصي بر دو دستهاند بعضي در آخرت است که عبارت از انواع عذابهايي است که آيات قرآن و اخبار قطعيّه بآنها تصريح دارد و بعضي در دنياست مانند بسياري از مصائب و بليّاتي که بر انسان وارد ميشود و همچنين سدّ ابواب رحمت و منع از اجابت دعا و سلب توفيق و نزع حلاوت مناجات و ذكر حق، و تغيير نعمت و استيلاء شيطان و قساوت قلب و غير اينها، و از جمله اينکه عقوبات ختم قلب است که ابواب رحمت بر قلب مسدود ميشود و ملائكه داخل نميشوند و اينکه ختم قلب هم علّت تامه بر ادامه كفر و معصيت نيست تا سلب اختيار و تكليف بما لا يطاق لازم آيد بلكه بنحو اقتضاء است که براي آنان بسيار مشكل و دشوار است دست از كفر و معاصي بردارند و بسوي ايمان گرد آيند و بر طبق اينکه معني
جلد 1 - صفحه 280
اخبار بسيار از ائمه اطهار عليهم السلام رسيده:
إبن بابويه ره باسناد خود از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده که فرمود (هنگامي که از تفسير اينکه آيه از آن حضرت سؤال شد) الختم هو الطبع علي قلوب الكفار عقوبة علي كفرهم کما قال اللّه عز و جل طَبَعَ اللّهُ عَلَيها بِكُفرِهِم فَلا يُؤمِنُونَ إِلّا قَلِيلًا«1» (ختم همان مهر زدن بر دل كافران است از جهت عقوبت بر كفرشان چنانچه خداي عزّ و جلّ ميفرمايد خداوند بر دلهاي ايشان مهر زده بواسطه كفرشان پس ايمان نميآورند مگر كمي از ايشان) و همين استثناء در آيه دليل بر اينست که ختم و طبع علت تامه بر عدم ايمان نيست چه اگر مانع ايمان بود قابل استثناء نبود و از توحيد صدوق ره باسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده که فرمود
2» «انّ اللّه تعالي اذا اراد بعبد خيرا نكت في قلبه نكتة من نور و فتح مسامع قلبه و وكل به ملكا يسدّده، و اذا اراد بعبد سوء نكت في قلبه نكتة سوداء و سدّ مسامع قلبه و وكل به شيطانا يضلّه»«
(بدرستي که خداي تعالي هر گاه نسبت ببندهاش اراده خير نمايد در دلش نشانه از نور ميزند و گوشهاي دلش را باز ميكند و فرشتهاي را بر او موكل ميسازد که او را تاييد نموده و براه راست وادارد، و هر گاه نسبت ببندهاي اراده سوء كند در دلش نقطه سياهي ميزند و گوشهاي دلش را مسدود نمايد و شيطاني را بر او موكل كند که او را گمراه نمايد) سپس حضرت اينکه آيه را تلاوت فرمودند (در بعض نسخ بجاي نكت، يكتب ضبط شده است) و شيخ صدوق عليه الرحمة بعد از ذكر حديث و آيه فرموده «همانا خدا به بندهاش اراده سوء مينمايد براي گناهي که مرتكب شده پس مستوجب شده که بر دلش مهر زده شود و شيطاني بر او موكل شود که او را گمراه كند و اينکه امور در باره او نميشود مگر بواسطه استحقاق، و بتحقيق خداي عزّ و جلّ موكل ميسازد براي بندهاش (که اراده خير نسبت باو كند) فرشته را که وي را تسديد و تأييد كند
1- سوره نساء آيه 154
[.....]
2- جامع السعادات
جلد 1 - صفحه 281
بواسطه استحقاق يا تفضّل) و سپس استشهاد نموده بآيه يَختَصُّ بِرَحمَتِهِ مَن يَشاءُ«1» «و آيه وَ مَن يَعشُ عَن ذِكرِ الرَّحمنِ نُقَيِّض لَهُ شَيطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ«2» (و كسي که از ياد خداوند رحمن اعراض كند، شيطاني را براي او مقدر ميكنيم که قرين او باشد) و از امير المؤمنين عليه السّلام در بيان آيه روايت شده که فرمود
3» سبق في علمه انّهم لا يؤمنون فختم علي قلوبهم و سمعهم ليوافق قضائه عليهم علمه فيهم الا تسمع الي قوله تعالي و لو علم اللّه فيهم خيرا لا سمعهم«
(در علم خدا گذشته که اينان ايمان نميآورند پس در دلهاي ايشان و گوششان مهر زده براي اينكه قضاي الهي بر ايشان با علم او درباره ايشان موافقت كند، آيا قول خداي تعالي را نشنيدي که فرمود (اگر خداوند خيري در ايشان ميدانست آنان را شنوا ميگردانيد) و بالجمله ختم و طبع قلب و سمع و غشاوت بصر از امراض قلبي و قابل معالجه است و در علم اخلاق سه طريق براي معالجه آن ذكر كردهاند:
1- ذكر خدا قلبا و لسانا، چنانچه در آيه شريفه إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُم مُبصِرُونَ«4» ابصار و بينايي دل را متفرع بر ذكر خدا نموده و در آيه سابق الذكر نيز تسلط شيطان را مولد اعراض از ذكر حق شمرده و البته اگر متوجه و متذكر حق شود تسلط شيطان بر او، قطع گردد 2- سدّ ابواب شيطان بر قلب از شهوت و غضب و متابعت هواي نفس و حبّ دنيا و حرص و حسد و حقد و عداوت و عجب و كبر و طمع و بخل و عصبيّت و سوء ظن بخالق و خلق و غير اينها از اخلاق رذيله که همه آنها ابواب شيطان است 3- آراستن دل را باضداد اينکه صفات از تقوي و ورع و اخلاص و محبّت و غير اينها از اخلاق فاضله که مانع تسلط شيطان است چنانچه ميفرمايد
1- سوره بقره آيه 99
2- سوره زخرف آيه 35
3- تفسير مجمع البيان
4- سوره اعراف آيه 200
جلد 1 - صفحه 282
إِنَّ عِبادِي لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطانٌ إِلّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الغاوِينَ«1» و از قول شيطان ميفرمايد فَبِعِزَّتِكَ لَأُغوِيَنَّهُم أَجمَعِينَ إِلّا عِبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصِينَ«2» «وَ لَهُم عَذابٌ عَظِيمٌ» كلام در بيان اينکه آيه در سه مقام ذكر ميشود:
«مقام اول»
در شرح الفاظ آن: اينکه جمله عطف بر جمله قبل است «خَتَمَ اللّهُ عَلي قُلُوبِهِم» و همين دليل بر اينکه است که ختم بر دل و گوش و غشاوة بصرهم يك نوع از عذاب است جز اينكه آنها عذاب دنيوي كفار است و عذاب عظيم عذاب اخروي آنهاست، و كلمه لام در لهم براي اختصاص و متعلق بعامل مقدر است يعني کان لهم، يا ثابت لهم، و لهم خبر مقدم براي عذاب است و اينکه تقديم خبر افاده حصر ميكند بنا بر اينکه معني چنين ميشود «عذاب عظيم مختص و منحصر باين طايفه است که انذار در آنها تأثير ندارد» و توهم اينكه لام براي نفع است و مناسب در مقام تعبير بعلي است توهم فاسدي است زيرا اينکه تعبير راجع بالفاظيست که تاب هر دو معني (نفع و ضرر) را داشته باشد مانند فعل دعا که اگر بلام متعدي شود افاده دعا و طلب خير، و اگر بعلي متعدي شود افاده نفرين ميكند ولي جايي که چنين احتمالي در ميان نباشد تعبير بلام در مورد ضرر و تعبير بعلي در مورد نفع مانعي ندارد مانند «اللّهم صل علي محمّد و آل محمّد» بلكه در اينمورد تعبير بعلي از جهت افاده احاطه بهتر است و همچنين در جمله «وَ لَهُم عَذابٌ عَظِيمٌ» اختصاص ارجح است.
و عذاب مانند نكال بمعني شكنجه است و آتش و انواع و انحاء عقوبات و شكنجهها را شامل ميشود و عظيم صفت چيزي است که نتوان توصيف و ادراك نمود و هر جا در قرآن
1- سوره حجر آيه 42
2- سوره ص آيه 83
جلد 1 - صفحه 283
باين لفظ تعبير شود اينکه معني بوجهي استفاده ميشود مانند إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ«1» که عظمت خلق پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله و سلّم از جهت اينست که بندهگان نميتوانند كنه و غايت آن را درك كنند و مانند كلام هدهد وَ لَها عَرشٌ عَظِيمٌ«2» که عظمت تخت بلقيس از اينجهت بود که هدهد نميتوانست توصيف كند و مانند اللّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ رَبُّ العَرشِ العَظِيمِ«3» و از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده که فرمود
انّ اللّه عظيم رفيع لا يقدر العباد علي صفته و لا يبلغون كنه عظمته الخبر
«4» بدرستي که خداوند بزرگ و بلند مرتبه است که بندهگان قدرت بر توصيف او ندارند و بكنه عظمت او نميرسند)
«مقام دوم»
در اثبات اصل عذاب و خلود و تسرمد آن: عذاب در قيامت از ضروريات دين اسلام و ادلّه اربعه (كتاب، اخبار متواتره، عقل، اجماع) بر طبق آن قائم است امّا كتاب، متجاوز از صد آيه در قرآن درباره عذاب آخرت و بعض خصوصيات آن نازل شده که بطور فهرست بقسمتي از آنها اشاره ميشود:
إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوعِدُهُم أَجمَعِينَ لَها سَبعَةُ أَبوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنهُم جُزءٌ مَقسُومٌ«5» (بدرستي که دوزخ وعدهگاه همه ايشان است، براي جهنم هفت در است که براي هر دري قسمتي از ايشان اختصاص داده شده) إِنَّ لَدَينا أَنكالًا وَ جَحِيماً وَ طَعاماً ذا غُصَّةٍ وَ عَذاباً أَلِيماً«6» (همانا نزد ما قيدهاي گران و دوزخ و طعام گلوگير و عذاب دردناك است) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الجَحِيمَ صَلُّوهُ«7» (خزنه جهنم را بگويند اينکه كسي را که نامهاش بدست چپش داده
1- سوره قلم آيه 4
2- سوره نمل آيه 23
3- سوره النمل آيه 26
4- توحيد صدوق ره
5- سوره حجر آيه 44
6- سوره مزمل آيه 13
7- سوره الحاقه آيه 31
[.....]
جلد 1 - صفحه 284
شده او را در غل و زنجير كنيد و سپس در دوزخ او را بيندازيد و بسوزانيد) ثُمَّ إِنَّكُم أَيُّهَا الضّالُّونَ المُكَذِّبُونَ لَآكِلُونَ مِن شَجَرٍ مِن زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنهَا البُطُونَ«1» (سپس شما اي گروه گمراهان و تكذيب كنندگان هر آينه از درخت زقوم ميخوريد و از آن شكمها را پر ميكنيد) إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الأَثِيمِ كَالمُهلِ يَغلِي فِي البُطُونِ كَغَليِ الحَمِيمِ«2» (بدرستي که درخت زقوم خوراك گناهكار است مانند روي گداخته در شكمها ميجوشد مانند جوشيدن آب گرم) فَلَيسَ لَهُ اليَومَ هاهُنا حَمِيمٌ وَ لا طَعامٌ إِلّا مِن غِسلِينٍ لا يَأكُلُهُ إِلَّا الخاطِؤُنَ«3» (پس براي كسي که نامهاش بدست چپش داده شده در آن روز خويشي که او را حمايت كند نيست و خوراكي هم براي او نيست مگر غساله و صديد و چركي اهل آتش، از اينکه طعام نميخورند مگر گناهكاران) لَهُم شَرابٌ مِن حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ«4» (براي آنان آشاميدني از آب گرم و عذاب دردناك است) كَمَن هُوَ خالِدٌ فِي النّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمعاءَهُم«5» (آيا اهل تقوي در بهشتهايي هستند مانند كسانياند که جاودان در آتش ميباشند و آشاميده ميشوند از آب حارّ پس رودههاي آنان را پاره پاره ميكند) مِن وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسقي مِن ماءٍ صَدِيدٍ يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأتِيهِ المَوتُ مِن كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِن وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ«6» (از پي اينکه جبار عنيد آتش دوزخ است و آشامانيده ميشود آبي که از چرك و خون دوزخيان است، فرو ميريزد آن را و حال آنكه نزديك نيست که گوارا باشد او را، و مرگ از هر جهتي او را ميآيد و حال آنكه نميميرد و از پس او عذاب سخت است)
1- سوره الواقعه آيه 53
2- سوره دخان آيه 43
3- سوره الحاقه آيه 53
4- سوره انعام آيه 69
5- سوره محمّد آيه 26
6- سوره ابراهيم آيه 19
جلد 1 - صفحه 285
إِنّا أَعتَدنا لِلظّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِم سُرادِقُها وَ إِن يَستَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالمُهلِ يَشوِي الوُجُوهَ بِئسَ الشَّرابُ وَ ساءَت مُرتَفَقاً«1» (بدرستي که براي ستمكاران آتش آماده كردهايم که خيمههاي آن برايشان احاطه نموده و اگر طلب فريادرسي كنند بفرياد آنها ميرسند با آبي که مانند روي گداخته است که صورتهاي ايشان را بريان ميكند، بد آشاميدني است که روي گداخته شود و بد تكيهگاهي است آتش) إِنَّ جَهَنَّمَ كانَت مِرصاداً لِلطّاغِينَ مَآباً لابِثِينَ فِيها أَحقاباً لا يَذُوقُونَ فِيها بَرداً وَ لا شَراباً إِلّا حَمِيماً وَ غَسّاقاً«2» بدرستي که جهنم كمينگاه براي سركشان و تجاوز كنندهگان محل بازگشت است در آن دوزخ سالهاي بسيار درنك ميكنند و نميچشند چيز خنكي که رفع حرارت آتش را بكند و نه آشاميدني مگر آب و چرك و خون دوزخيان) إِنَّ لِلطّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ جَهَنَّمَ يَصلَونَها فَبِئسَ المِهادُ هذا فَليَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسّاقٌ«3» (بدرستي که براي متجاوزين بد محل بازگشتي است که داخل ميشوند و بد آرامگاهي است، اينکه آب گرم و چرك و خون است پس بايد بچشند آن را) تَصلي ناراً حامِيَةً، تُسقي مِن عَينٍ آنِيَةٍ، لَيسَ لَهُم طَعامٌ إِلّا مِن ضَرِيعٍ«4» (داخل ميشوند آتش بشدّت گرم، آشامانيده ميشوند از چشمه بسيار گرم، نيست براي ايشان خوراكي مگر از عرق و چرك و خون دوزخيان) إِنَّ المُنافِقِينَ فِي الدَّركِ الأَسفَلِ مِنَ النّارِ«5» (بدرستي که دورويان در پائينترين طبقات آتشند) وَ تَرَي المُجرِمِينَ يَومَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الأَصفادِ سَرابِيلُهُم مِن قَطِرانٍ وَ تَغشي وُجُوهَهُمُ النّارُ«6» (و ميبيني گناهكاران را در آن روز که مجتمع و بسته شدهاند در بندها، پيراهنهاي ايشان از قطران «روغني است که بشتر جربدار ميمالند که جرب
1- سوره كهف آيه 28
2- سوره النبأ آيه 22- 25
3- سوره ص آيه 57
4- سوره غاشيه آيه 4
5- سوره نساء آيه 144
6- سوره ابراهيم آيه 50
جلد 1 - صفحه 286
و پوست را بسوزاند و آن سياه و متعفّن است که آتش در آن مشتعل ميشود» است و رويهاي ايشان را آتش فرو ميگيرد) إِذِ الأَغلالُ فِي أَعناقِهِم وَ السَّلاسِلُ يُسحَبُونَ فِي الحَمِيمِ ثُمَّ فِي النّارِ يُسجَرُونَ«1» (هنگامي که غلها در گردنهاي ايشان است و با زنجيرها كشيده ميشوند در آب بسيار گرم و سپس در آتش سوخته ميشوند و شكمهايشان مانند تنور پر از آتش ميشود) وَ جَعَلنَا الأَغلالَ فِي أَعناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا«2» (و قرار داديم غلها را در گردنهاي كساني که كافر شدند) يُعرَفُ المُجرِمُونَ بِسِيماهُم فَيُؤخَذُ بِالنَّواصِي وَ الأَقدامِ«3» گناهكاران بچهره خود شناخته ميشوند پس بموي پيشاني و قدمها گرفته شوند) وَ لَهُم مَقامِعُ مِن حَدِيدٍ كُلَّما أَرادُوا أَن يَخرُجُوا مِنها مِن غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الحَرِيقِ«4» (براي كافران است گرزهايي از آهن که هر گاه بخواهند از آتش خارج شوند آنها را در آتش برميگردانند و ميگويند بچشيد عذاب سوزان را) وَ مَن يَعشُ عَن ذِكرِ الرَّحمنِ نُقَيِّض لَهُ شَيطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ وَ إِنَّهُم لَيَصُدُّونَهُم عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحسَبُونَ أَنَّهُم مُهتَدُونَ حَتّي إِذا جاءَنا قالَ يا لَيتَ بَينِي وَ بَينَكَ بُعدَ المَشرِقَينِ فَبِئسَ القَرِينُ«5» (و كسي که از ياد خداي رحمن اعراض كند براي او شيطاني را مقدر ميكنيم که قرين او باشد و اينکه شياطين آن اعراض كنندهگان را از راه حق بازميدارند و اعراض كنندهگان گمان ميكنند راه حق را يافتهاند، تا وقتي که بر ما وارد شود بقرين خود گويد اي كاش بين من و تو مسافت مشرق و مغرب بود، چه بدهمنشيني هستي)
1- سوره مؤمن آيه 73
2- سوره سبأ آيه 32
[.....]
3- سورة الرحمن آيه 41
4- سورة الحج آيه 35
5- سورة الزخرف آيه 35
جلد 1 - صفحه 287
تَرَي الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَي اللّهِ وُجُوهُهُم مُسوَدَّةٌ أَ لَيسَ فِي جَهَنَّمَ مَثويً لِلمُتَكَبِّرِينَ«1» (ميبيني كساني را که بر خدا دروغ گفتند رويهاي ايشان سياه است، آيا در دوزخ جايگاه متكبران نيست!) وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثلِها وَ تَرهَقُهُم ذِلَّةٌ ما لَهُم مِنَ اللّهِ مِن عاصِمٍ كَأَنَّما أُغشِيَت وُجُوهُهُم قِطَعاً مِنَ اللَّيلِ مُظلِماً أُولئِكَ أَصحابُ النّارِ هُم فِيها خالِدُونَ«2» (و كساني که سيئات را پيشه خود ساختند هر سيئهاي را بمثل آن جزا ميدهيم و ايشان را خواري ميرسد و حافظي براي ايشان از عذاب و سخط الهي نيست، گويا رويهاي ايشان پارهاي شب تاريك فرو گرفته است، اينان ياران آتش و در آن جاودانند) وَ مَن خَفَّت مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُم فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ تَلفَحُ وُجُوهَهُمُ النّارُ وَ هُم فِيها كالِحُونَ«3» (و كساني که ميزانهايشان سبك باشد پس آنان كساني هستند که خود را بزيان افكنده و در جهنم جاودانند ميسوزاند رويهاي ايشان را آتش و آنان در آتش عبوسند) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوفَ نُصلِيهِم ناراً كُلَّما نَضِجَت جُلُودُهُم بَدَّلناهُم جُلُوداً غَيرَها لِيَذُوقُوا العَذابَ«4» (بدرستي که آنان که بآيات ما كافر شدند بزودي ايشان را در آتش داخل كنيم و بسوزانيم و هر گاه پوستهاي آنان پخته شود پوست ديگري بجاي آن تبديل كنيم تا عذاب را بچشند) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُم وَ أَهلِيكُم ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَ الحِجارَةُ عَلَيها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُم وَ يَفعَلُونَ ما يُؤمَرُونَ«5» (اي كساني که ايمان آوردهايد حفظ كنيد خود را و كسان خود را از آتش که گيرانه آن مردم و سنگ است، بر آن آتش فرشتگان تند و سخت که نافرماني نميكنند آنچه
1- سوره زمر آيه 61
2- سوره يونس آيه 28
3- سوره مؤمنون آيه 105
4- سوره نساء آيه 65
5- سوره تحريم آيه 6
جلد 1 - صفحه 288
بآنان امر شده و بجا ميآورند آنچه بآن مأمورند) سَأُصلِيهِ سَقَرَ وَ ما أَدراكَ ما سَقَرُ لا تُبقِي وَ لا تَذَرُ لَوّاحَةٌ لِلبَشَرِ عَلَيها تِسعَةَ عَشَرَ«1» (بزودي او را در دوزخ داخل نموده و جاي دهيم و چه چيز دانا كرد ترا که سقر چيست! رحم و شفقت ندارد بر كسي که در آن افكنده شود و او را رها نميكند و سياه كننده پوست است و بر آن دوزخ نوزده ملك متصديند) أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُم فِي الآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنظُرُ إِلَيهِم يَومَ القِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِم وَ لَهُم عَذابٌ أَلِيمٌ«2» (كساني که پيمان الهي را ببهاي كم ميفروشند نصيبي در آخرت براي آنان نيست و خدا در روز قيامت با آنها سخن نگويد و نظر مرحمت بآنها نكند و آنان را از پليديها پاك ننمايد و براي آنان عذاب دردناك باشد) وَ قِيلَ اليَومَ نَنساكُم كَما نَسِيتُم لِقاءَ يَومِكُم هذا وَ مَأواكُمُ النّارُ وَ ما لَكُم مِن ناصِرِينَ«3» (و گفته ميشود امروز شما را فراموش ميكنيم چنان که شما ملاقات چنين روزي را فراموش كرديد و جايگاه شما آتش است و براي شما ياري كننده نيست) فَذُوقُوا بِما نَسِيتُم لِقاءَ يَومِكُم هذا إِنّا نَسِيناكُم وَ ذُوقُوا عَذابَ الخُلدِ بِما كُنتُم تَعمَلُونَ«4» پس بچشيد طعم آتش دوزخ را بواسطه فراموش كردن شما لقاء اينکه روز را، بدرستي که ما فراموش كرديم و واگذارديم شما را و بچشيد عذاب هميشگي را بواسطه آنچه بجاي ميآوريد) كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعمالَهُم حَسَراتٍ عَلَيهِم وَ ما هُم بِخارِجِينَ مِنَ النّارِ«5» (باين چنين ارائه ميدهيم كارهاي ايشان را که موجب حسرت است براي آنها، و ايشان بيرون روندهگان از آتش نيستند)
1- سورة المدثر آيه 25
2- آل عمران 71
3- سوره جاثيه 33
4- سوره سجده آيه 14
5- سوره بقره آيه 162
جلد 1 - صفحه 289
يَومَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلي يَدَيهِ يَقُولُ يا لَيتَنِي اتَّخَذتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا«1» (روزي که ستمكار دستهاي خود را بدندان ميگزد و ميگويد كاش با پيغمبر راهي اتخاذ نموده بودم) وَ نادَوا يا مالِكُ لِيَقضِ عَلَينا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُم ماكِثُونَ«2» (و ندا ميكنند که اي مالك دوزخ بخواه از پروردگارت که ما را بميراند، گويد بدرستي که شما از درنگ كنندهگانيد) وَ نادي أَصحابُ النّارِ أَصحابَ الجَنَّةِ أَن أَفِيضُوا عَلَينا مِنَ الماءِ أَو مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الكافِرِينَ«3» (و صدا ميزنند ياران آتش ياران بهشت را که از آب يا از آنچه خدا بشما روزي نموده بر ما افاضه كنيد، گويند بدرستي که خدا اينها را بر كافران حرام نموده است) قالُوا رَبَّنا غَلَبَت عَلَينا شِقوَتُنا وَ كُنّا قَوماً ضالِّينَ رَبَّنا أَخرِجنا مِنها فَإِن عُدنا فَإِنّا ظالِمُونَ قالَ اخسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ«4» (و گفتند پروردگارا شقاوت ما بر ما چيره شده و بوديم ما گروه گمراهان، پروردگارا ما را از آتش بيرون كن پس اگر باز باعمال زشت برگشتيم آن گاه ستمكاريم، خداي فرمايد ساكت شويد (خفه شويد) و تكلم نكنيد)عليهبه وَ قالَ الَّذِينَ فِي النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادعُوا رَبَّكُم يُخَفِّف عَنّا يَوماً مِنَ العَذابِ قالُوا أَ وَ لَم تَكُ تَأتِيكُم رُسُلُكُم بِالبَيِّناتِ قالُوا بَلي قالُوا فَادعُوا وَ ما دُعاءُ الكافِرِينَ إِلّا فِي ضَلالٍ«5» (و گفتند كساني که در آتشند بخزنه دوزخ که پروردگارتان را بخوانيد که روزي از عذاب را بر ما تخفيف دهد، خازنان دوزخ گويند آيا پيغمبران شما با بيّنات براي شما نيامدند! گويند بلي، گويند دعا كنيد، و نيست دعاي كافران مگر در تباهي و عدم اجابت)
1- سوره فرقان آيه 18
[.....]
2- سوره زخرف آيه 77
3- سوره اعراف آيه 18
4- سوره مؤمنون آيه 108
5- سوره مؤمن آيه 52
جلد 1 - صفحه 290
كُلَّما أُلقِيَ فِيها فَوجٌ سَأَلَهُم خَزَنَتُها أَ لَم يَأتِكُم نَذِيرٌ قالُوا بَلي قَد جاءَنا نَذِيرٌ فَكَذَّبنا وَ قُلنا ما نَزَّلَ اللّهُ مِن شَيءٍ«1» (هر گاه گروهي در دوزخ افكنده شوند خازنان دوزخ از آنها پرسند که آيا ترساننده براي شما نيامد! گويند چرا ترساننده ما را آمد ولي آنان را تكذيب نموديم و گفتيم خدا بر ما چيزي نازل نكرده) سَواءٌ عَلَينا أَ جَزِعنا أَم صَبَرنا ما لَنا مِن مَحِيصٍ«2» (برابر است بر ما که بيتابي كنيم يا شكيبايي نمائيم براي ما چاره و راه گريزي نيست) و غير اينها از آيات ديگر.
و اخبار در اينکه باره نيز بسيار است و ما ببعضي از خطب امير المؤمنين در نهج البلاغة و غير آن اكتفاء ميكنم:
1- در ضمن خطبه مفصّلي ميفرمايد
«و اعلموا انّه ليس لهذا الجلد الرقيق صبر علي النار فارحموا نفوسكم فانّكم قد جرّبتموها في مصائب الدنيا، أ فرأيتم جزع احدكم من الشوكة تصيبه، و العمرة تدميه، و الرمضاء تحرقه! فكيف اذا کان بين طابقين من، ضجيج حجر و قرين شيطان! اعلمتم انّ مالكا اذا غضب علي النار حطم بعضها بعضا لغضبه و اذا زجرها توثّبت بين ابوابها جزعا من زجرته!
3» ايّها اليفن الكبير الّذي قد لهزه القتير كيف انت اذا التحمت اطواق النار بعظام الاعناق، و نشبت الجوامع حتي اكلت لحوم السواعد! فاللّه اللّه معشر العباد و انتم سالمون في الصحة قبل السقم و في الفسحة قبل الضيق، فاسعوا في فكاك رقابكم من قبل ان تغلق رهائنها»«
(بدانيد که براي اينکه پوست نازك صبر بر آتش نيست، پس بر خودتان رحم كنيد زيرا شما خودتان را در مصائب دنيا تجربه كردهايد، آيا ديدهايد بيتابي يكي از خودتان را از خاري که ببدن او بخلد يا از زمين خوردني و افتادني که خون از وي بيرون رود و يا از زمين گرمي که او را بسوزاند! پس چگونه خواهد بود هنگامي
1- سورة الملك آيه 80
2- سوره ابراهيم آيه 25
3- نهج البلاغة جزء دوم خطبه 178
جلد 1 - صفحه 291
که ميان دو تاوه از آتش باشد، همخوابه سنگ و همنشين شيطان«1» آيا ميدانيد که مالك دوزخ وقتي بر آتش خشم كند بواسطه خشم او بعض از آتش بعض ديگر را بخورد (آتش در هم ريزد و متلاطم و ملتهب شود) و هر گاه بر آتش بانك زند در اثر بانك او آتش در ميان ابواب دوزخ بهيجان درآيد و بجهد، اي پير مسنّ که سفيد مويي با او آميخته است؟ چگونهاي تو هنگامي که طوقهاي آتش بر استخوانهاي گردن بچسبد و غلهاي جامعه بر بدن آويخته شود بحدي که گوشتهاي ساعدها را بخورد، پس اي گروه مردم خدا را در نظر داشته باشيد و حال آنكه در سلامت و صحت هستيد پيش از آن گه بيمار شويد و در وسعت و گشادگي هستيد پيش از آنكه در تنگي قرار گيريد، پس كوشش كنيد در رها نمودن گردنهاي خود پيش از آنكه گروهاي شما از موقع فكّ نگذشته باشد و قابل فكّ باشد) 2- در ضمن خطبه ديگر ميفرمايد
2» «و امّا اهل المعصية فانزلهم شرّ دار و غلّ الايدي الي الاعناق و قرن النواصي بالاقدام و البسهم سرابيل القطران و مقطعات النيران في عذاب قد اشتدّ حرّه و باب قد اطبق علي اهله في نار لها كلب و لجب و لهب ساطع و قصيف هائل لا يظعن مقيمها و لا يفادي اسيرها و لا تفصم كبولها لا مدة للدار فتفني و لا اجل للقوم فيقضي»«
(و امّا گناهكاران، پس خدا آنان را در بدترين سراي فرود آورد و دستهايشان را بگردنها غل كند و مويهاي پيشانيشان را بپاها نزديك كند و پيراهنهاي قطران و جامههاي آتشين بر آنان بپوشاند، و آنان را در شكنجه و عذابي قرار دهد که حرارت آن بسيار سخت و درهاي آن بر اهلش بسته شده، در آتشي که داراي هيجان و صداي اضطرابآور و شعله مرتفع، و صوت شديد و مهيب است، اقامه كنندگان آن آتش كوچ نكنند و اسير آن فديه داده نشوند و قيد و بندهاي آن از هم جدا نشود،
1- اشاره بآيه شريفه فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الحِجارَةُو آيه شريفه وَ مَن يَعشُ عَن ذِكرِ الرَّحمنِ نُقَيِّض لَهُ شَيطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌميباشد
2- نهج البلاغة جزء الاول خطبه 105
جلد 1 - صفحه 292
و مدتي براي آن نيست تا فاني شود و اجلي براي اهل آن نيست تا بميرند) 3- و نيز ميفرمايد
1» «لتتركنّ في سرابيل القطران و لتطوقنّ بينها و بين حميم آن و لتسقين شرابا حار الغليان فكم يومئذ في النار من صلب محطوم و وجه مشهوم و مشوّه مضروب علي الخرطوم قد اكلت الجامعة كتفه و التحم الطوق بعنقه، فلو رأيتهم يا احنف ينحدرون في اوديتها و يصعدون جبالها قد البسوا المقطّعات من القطران و اقرنوا مع فجارها و شياطينها فاذا استغاثوا من حريق شدّت عليهم عقاربها و حيّاتها و لو رأيت مناديا «ينادي يا اهل الجنة و نعيمها و يا اهل حلّتها و حللها خلّدوا فلا موت فعندها ينقطع رجائهم و ينغلق الأبواب و ينقطع بهم الاسباب، فكم يومئذ من شيخ ينادي واشيباه و كم من شاب ينادي واشباباه و كم من امراة تنادي وا فضيحتاه هتكت عنهم الستور فكم يومئذ من مغموس بين اطباقها محبوس يا لك غمسة البستك بعد لباس الكتان و الماء المبرد علي الجدران و اكل الطعام الوانا بعد الوان، هذا ما اعدّ اللّه للمجرمين»«
(هر آينه البته در پيراهنهاي قطران گذارده شويد در ميان دوزخ و ميان آب بسيار گرم طواف كنيد و از آشاميدني گرم جوشيده بياشاميد، پس چه بسيار استخوانهاي گرده در هم شكسته، و صورتهاي هولناك ناهنجار بر بيني زده شده در آن روز باشد که غل جامعه بازوهاي آن را خورده و طوق آتشين بر گردن او چسبيده است، پس اگر آنان را ميديدي اي احنف که در واديهاي جهنم سرازير ميشوند و از كوههاي آن بالا ميروند و جامههاي قطران در بر كرده و با فجار و شياطين مقرون شدهاند، هر گاه از سوزش آتش استغاثه كنند، عقربها و مارهاي دوزخ بر آنها سخت گيرند، و اگر ميديدي منادي حق را که ندا ميكند اي اهل بهشت و نعمتهاي آن و اي اهل زيور و زينتهاي بهشت جاودان باشيد که مردني نيست، در آن هنگام اميد اهل دوزخ از رهايي از آتش بريده شود و درهاي جهنم بسته گردد
1- كفاية الموحدين ص 168
جلد 1 - صفحه 293
و اسباب نجات منقطع شود، پس چه بسيار است در آن روز پيري که فرياد و داد از پيري ميزند و جواني که از دست جواني مينالد، و زني که شيون از رسوايي ميكند، پردههاي آنها در آن روز برداشته و پاره شده است، و چه بسيار است فرو رونده در دوزخ که در ميان طبقههاي آن زنداني شده و اي براي تو از اينکه فرو رفتن بپوشانند تو را بعد از لباس كتان که در دنيا ميپوشيدي از لباسهاي جهنم و بنوشانند تو را بعد از آب سرد که سر ديوارها ميگذاردي که از نسيم سحر خنك شود مينوشيدي از آبهاي جهنم مثل حميم و غساق و بخورانند تو را بعد از آنكه در دنيا الوان طعامهاي لذيذ يكي بعد از ديگري ميخوردي از غذاهاي جهنم مثل زقوم و نحو آن اينست آنچه خدا مهيا كرده براي گنهكاران) و در دعاي كميل ميفرمايد
«فكيف احتمالي لبلاء الاخرة و جليل وقوع المكاره فيها و هو بلاء تطول مدته و يدوم مقامه و لا يخفف عن اهله لانّه لا يکون الا عن غضبك و انتقامك و سخطك و هذا ما لا تقوم له السموات و الارض»
(پس چگونه است صبر و طاقت من نسبت ببلاء آخرت و سختيها و ناملايمات بزرگي که در آنجا واقع ميشود و حال آنكه آن بلائي است که مدت آن طولاني و اقامت در آن دائمي است و نسبت باهل آن عذاب تخفيفي نيست، براي اينكه آن عذاب نيست جز از غضب و انتقام و سخط تو و در مقابل غضب تو آسمانها و زمين قيام نتوانند نمود) و نيز ميفرمايد
«لكنّك تقدّست اسمائك اقسمت ان تملأها من الكافرين من الجنة و النّاس اجمعين و ان تخلّد فيها المعاندين»
(و لكن اسمهاي تو مقدّس و منزّه است، قسم ياد فرمودهاي که دوزخ را از كافران جنّ و انس پر كني و معاندين را در آن جاودان گرداني) و غير اينها از اخبار ديگر.
(اما دليل عقل بر اثبات عذاب)
اينست که عذاب لازمه عمل عبد و مترتب بر سوء اختيار اوست و اگر در مقابل شخص
جلد 1 - صفحه 294
عاقلي دو ظرف از شراب يكي سمّ مهلك و ديگري شربت گوارا است بنهند و مضار و مفاسد آن سمّ را بوي گوشزد نموده و وي را از خوردن آن نهي كنند و منافع و خواص آن شربت گوارا را نيز براي وي تشريح و او را بآشاميدن آن ترغيب كنند و آن شخص با اختيار خود شربت گوارا را رها نموده و سمّ مهلك را بياشامد آيا هلاكت لازمه عمل او و مترتب بر فعل او نخواهد بود! و آيا نتيجه سويي که عايد او ميشود بر خلاف عدل خواهد بود! البته چنين نيست؟ علاوه بر اينكه ثابت و محقق است که خداوند داراي جميع صفات كمال و جمال است و صفات كماليه او عين ذات او و غير متناهي است و منشأ صفات جماليه او که از آنها بصفات فعليه تعبير ميشود نيز صفات كماليه است و لذا آنها هم غير متناهي است و معلوم است که تعذيب و انتقام در موضع خود صلاح و شايسته و ترك آن بسا خلاف مصلحت و موجب فساد است و بمقتضاي عدل كاري که در فعلش مصلحت و در تركش مفسده باشد لازم است از خداوند صادر شود و در دعاي افتتاح است
«و ايقنت انك انت ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبين في موضع النكال و النقمة»
(و اما اجماع)
همين قدر كافي است که تمام مسلمين با طبقات مختلف و مذاهب متشتّتي که دارند بمعاد و لوازم آن که در رأس آنها ثواب و عقاب است قائلند بلكه آن را از اصول دين ميشمارند.
(مقام سوم در رد شبهات منكرين عذاب و خلود)
چنانچه قبلا متذكر شديم عذاب قيامت و خلود كفار و معاندين در آن از ضروريات مسلّمه دين اسلام است ولي بعضي از حكماء و عرفاء بر خلاف اينکه عقيده
جلد 1 - صفحه 295
رفتهاند و آنها سه دستهاند:
(دسته اول)
منكر اصل عذاب شده و بوجوه ذيل بر گفتار خود استدلال نمودهاند 1- وجود كفار و فساق بمقتضاي نظام جملي عالم لازم است و همين طور که نور و ظلمت و خير و شر و نعمت و بلاء و خوشي و ناخوشي در عالم وجود دارد كافر و مؤمن فاسق و متقي نيز بايد باشد و اگر در عالم جز مؤمن و متقي نباشد اختلال در نظام لازم آيد، لذا خداوند دواعي كفر و فسق را در آنها ايجاد نموده و آنان را بواسطه آن دواعي رو بكفر و فسق ميكشاند و اگر آنها را عذاب كند خلاف عدل است.
«جواب»
اينکه گفتار همان مقاله جبريه است که قبلا متذكر شديم و بطور خلاصه ميگوييم در نظام جملي عالم اگر چه اضداد هست حتي اينكه هر چيزي بضدّ خود شناخته ميشود ولي كافر و فاسق باختيار خود بطرف كفر و فسق ميروند و الجاء و اضطراري در كار نيست زيرا همانطور که خداوند غرائز و قوايي در انسان آفريده که آدمي را بطرف امور شهواني و حيواني سوق ميدهد عقل را در داخل انسان و انبياء و راهنمايان را نيز در خارج قرار داده که تا قوا و غرائز انسان را تعديل نموده و آن قدر که بصلاح و نفع دنيا و آخرت اوست از آنها استفاده كند و از غير آن مقدار اجتناب ورزد و اينمعني اختيار و لازمه اختيار است و در غير اينصورت اختيار تحقق نميپذيرد.
2- عذاب آخرت ضرريست خالي از نفع، زيرا نفعي براي خداوند ندارد چون او غني بالذات و از تعذيب گناهكاران فايدهاي عايد او نخواهد شد و بواسطه كفر و فسق خلايق بر دامن كبريائيش گردي نمينشيند تا از جهت تعذيب آنان برطرف سازد، و پيداست که براي بنده هم نفعي ندارد، بنا بر اينکه فعلي است لغو و قبيح
جلد 1 - صفحه 296
و از خدا صادر نميشود، و نفع داشتن براي ديگران هم قبيح است زيرا اضرار يكي براي نفع ديگري ترجيح بلا مرجح است.
«جواب»
اولا اينکه استدلال بعقوبات وارده بر امم سابقه از حرق و غرق و خسف و نحو اينها بلكه مطلق بليات و مصائب بر كساني که متنبه نميشوند منقوض است و ثانيا بحكم و مصالح افعال الهي هر كسي نميتواند پي برد و چه بسيار از افعال الهي که حكمش بر ما پوشيده است و ثالثا اگر عبد مستحق عقوبت باشد تعذيب او عدل است چون عدل عبارت از اعطاء حق هر صاحب حقي است و حق چنين بندهاي عذاب است 3- كفر و معصيت مستعقب تكليف است و تكليفي که بر ضرر بدون نفع مترتب باشد قبيح است، بنا بر اينکه يا بايد انكار تكليف نمود و يا بايد قائل شد تكليف مستعقب ضرر نيست، و چون تكليف را نميتوان انكار نمود بايد گفت که بر تكليف ضرري مترتب نخواهد شد و هو المطلوب.
«جواب»
در مبحث عدل و نبوت بيان نمودهايم که تكليف بمقتضاي عدل و از باب لطف است و اگر ارسال رسل و انزال كتب و جعل تكليف نميبود خلقت بشر لغو و بيهوده بود، و تكليف بعث مكلف بمنافع دنيوي و اخروي و زجر و منع او از مضارّ دنيوي و اخروي است، و عقوبت و عذاب در اثر سوء اختيار عبد است چنانچه ثواب اخروي مترتب بر حسن اختيار اوست، و اينکه كلام عينا نظير اينست که كسي درهمي بفقيري بدهد که اصلاح امر معاش كند و او باختيار خود سمّي بخرد و بخورد و هلاك شود و گويند اعطاء درهم موجب هلاكت او باشد، و يا كسي محض احسان و لطف ضيافتي
جلد 1 - صفحه 297
بكند و انواع اطعمه و اشربه فراهم سازد و ميهماني آن قدر بخورد که هلاك گردد سپس گويند ضيافت سبب هلاكت او شد، و لذا اعطاء درهم و ضيافت قبيح است؟؟؟ 4- كافر و عاصي بواسطه كفر و معصيت خود را از منافع دنيوي و اخروي ايمان و طاعت محروم ساخته و كسي که نفعي را از خود سلب كند مستحق عقوبت نخواهد بود، چنانچه اگر كسي درهمي را از دست داد، نبايد او را مضروب يا مقتول نمود بلكه همان تفويت درهم براي او كافي است
«جواب»
منافع و مصالح و مضار و مفاسد بر دو قسم است، يك قسم مصلحت غير ملزمه و مفسده غير ملزمه است که از اولي تعبير بمندوب و از دوّمي تعبير بمكروه ميكنند و تفويت چنين مصلحتي يا اكتساب چنين مفسدهاي اي مستلزم عقوبت نيست و قسم ديگر مصلحت ملزمه است که از آن بواجب تعبير ميكنند و در تركش مفسده و ضرر است و همچنين مفسده ملزمه که از آن بحرام تعبير ميشود و در فعلش ضرر و زيان است.
و عقوبت و عذاب اخروي همان ضرري است بر ترك واجب و فعل حرام دامنگير انسان ميشود
دسته دوم:
عذاب را اعتراف نموده و منكر خلود شدند و اينان نيز بوجوه ذيل تمسّك نمودهاند:
1- سنگدلترين مردم هر گاه كسي را بواسطه مخالفت تعذيب كند، مدّتي که گذشت خسته و سير ميشود و اگر بخواهد مدت مديدي او را تعذيب كند ديگران او را ملامت ميكنند و ميگويند تا چه اندازه او را شكنجه مينمايي يا او را بكش و يا رها كن، پس چگونه خداوند عادل حكيم و رءوف و رحيم بندهگان را براي معاصي چند روزه دنيا و كفر ابد الاباد تعذيب مينمايد!
جلد 1 - صفحه 298
«جواب»
قياس تعذيب مردم با تعذيب الهي قياس مع الفارق است، زيرا غرض مردم از شكنجه تشفي دل و يا منافع ديگري است و وقتي غرضشان حاصل شد سير يا خسته ميشوند و ملامت ديگران براي اينست که شخص معذب را مستحق اينکه مقدار عذاب نميدانند، ولي خداوند براي تشفي يا منافع ديگري بنده را عذاب نميكند زيرا او غني بالذات و از اينکه حالات و عوارض منزّه و مبراست و تعذيب او هم بمقدار استحقاق بنده است، بنا بر اينکه اگر بنده مستحق عذاب ابدي باشد عذابش عين عدل و موافق حكمت خواهد بود.
2- خداوند در دنيا دعاء را اجابت و توبه را قبول ميكند چگونه در آخرت که مقام ظهور رحمت است دعا را اجابت نكند و توبه را نپذيرد!
«جواب»
اولا در قرآن مجيد ميفرمايد وَ لَيسَتِ التَّوبَةُ لِلَّذِينَ يَعمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ إِنِّي تُبتُ الآنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُم كُفّارٌ«1» (توبه نيست براي كساني که اعمال بد را مرتكب ميشوند و هنگامي که يكي از آنها را مرگ حاضر شد گويد اكنون توبه كردم، و همچنين توبه نيست براي كساني که ميميرند در حالي که كافرند) و ثانيا قبول توبه وجوب عقلي ندارد بلكه وعده الهي است که توبه را قبول ميفرمايد و اينکه وعده مربوط بدنيا است نه آخرت.
و ثالثا اعمال سيّئه که انسان با آنها از دنيا ميرود ملكه او ميگردد و ديگر قابل تغيير نيست و از اينجهت خداوند ميفرمايد وَ لَو رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنهُ«2» (و اگر برگردند البته بطرف همان چيزهايي که از آنها نهي شده بودند بازگشت ميكنند)
1- سوره نساء آيه 22
2- سوره انعام آيه 28
جلد 1 - صفحه 299
3- خداوند در قرآن مجيد ميفرمايد جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها«1» و از اينكه زياده بر آنچه مجرم گناه نموده او را مكافات كنند نهي فرموده، و چگونه خودش كسي را که مدتي معصيت كرده (و لو يك عمر و يك دهر باشد) در عذاب مخلّد ميدارد!
(جواب)
عذاب مترتب بر ملكات رذيله و صورت شقاوتي است که انسان بواسطه اعمال زشت و طغيان در نافرماني و كفر و شرك و عناد براي وي حاصل و ثابت ميشود و چون اينکه ملكه و صورت عاريتي و قابل زوال نيست بلكه اگر فرض شود تا ابد چنين انساني ادامه حيات دهد، اينکه ملكه ثابت و مستدام خواهد بود لذا عذاب آنها دائم و هميشگي است.
4- دلالت آيات و اخبار بر خلود مورد اعتراف ما است ولي خلف وعيد قبيح نيست و خداوند با آن سعه رحمت، و سبقت رحمتش بر غضب از مخلّد نمودن اهل دوزخ در عذاب درميگذرد، بخلاف خلف وعد که قبيح است،
(جواب)
اولا در بسياري از آيات و اخبار، از خلود خبر ميدهد نه اينكه توعيد و تهديد نمايد و اگر خلود نباشد كذب لازم آيد «و من اصدق من اللّه قيلا» و ثانيا خلف وعيد حسن است در موردي که قابليت رحمت باشد ولي اگر قابليت نباشد خلف وعيد هم بجا نخواهد بود.
5- آياتي که دلالت بر خلود دارد مقيّد است مانند آيه شريفه فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النّارِ لَهُم فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الأَرضُ«2» (و اما كساني که شقاوت را اختيار كردند پس در آتش براي آنها بانك و فرياد است در حالي که جاودانند در آن مادامي که آسمان و زمين برقرار است) و اينکه آيه آيات
1- سوره شوري آيه 38
2- سوره هود آيه 109
[.....]
جلد 1 - صفحه 300
مطلقه را هم مقيّد ميكند.
«جواب»
اولا مورد اطلاق و تقييدي در متنافيين است مانند اعتق رقبة و لا تعتق الكافرة که جمله دوم، جمله اول را مقيّد ميكند، ولي مثبتين مانند اكرم الفقهاء، و اكرم کل عالم، جمله اول جمله دوم را مقيد نميكند بلكه در اينگونه موارد اعم العنوانين را بايد اخذ نمود و آيه مورد نظر از اينکه قبيل است و ثانيا خود اينکه عبارت كنايه از خلود است زيرا قرآن مطابق عرف لغت عرب نازل شده و عرب از دوام و خلود باين عبارت تعبير ميكند و ثالثا اگر مراد از آسمان و زمين همين آسمان و زمين بهمين نحو باشد لازم آيد عدم دخول اهل دوزخ در آتش، بلكه عدم دخول اهل بهشت در بهشت، زيرا بنصّ قرآن روز قيامت آسمان در هم پيچيده شود يَومَ نَطوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلكُتُبِ«1» و در زمين تغيير و تبديل حاصل شود يَومَ تُبَدَّلُ الأَرضُ غَيرَ الأَرضِ«2» و لذا در بعض اخبار تفسير ببهشت و دوزخ عالم برزخ شده و اگر مراد مواد آسمان و زمين است دليل بر فنا و انعدامش نداريم و رابعا آسمان و زمين مطلق است و در دار آخرت نيز زمين و آسماني مناسب آن عالم خواهد بود چون دار دار ثبات و بقاء است همه چيز آن ثابت و دائم خواهد بود و خامسا اگر اينکه عبارت خلود اهل نار را مقيّد كند خلود اهل بهشت را نيز مقيّد ميكند چون در آيه بعد بهمين عبارت نسبت بخلود بهشتيان تعبير شده وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الأَرضُ«3» و حال آنكه خلود اهل بهشت مورد اعتراف خصم است.
دسته سوم:
خلود را اعتراف نموده ولي تسرمد عذاب را انكار كردهاند و
1- سوره انبياء آيه 104
2- سوره ابراهيم آيه 49
3- سوره هود آيه 110
جلد 1 - صفحه 301
گفتهاند طبع دوزخيان پس از مدتي آتشي ميشود و مانند ملائكه عذاب ديگر از آتش متأذّي نميشوند.
ولي اينکه گفتار هم پايه و اساسي ندارد و نصوص آيات شريفه قرآن و اخبار كثيره بر خلاف آن قائم است مانند آيه شريفه كُلَّما نَضِجَت جُلُودُهُم بَدَّلناهُم جُلُوداً غَيرَها لِيَذُوقُوا العَذابَ«1» و غير ذلک از آيات و اخبار که در محل خود ذكر خواهيم نمود.
سؤال
با اينکه نصوص آيات و اخبار که در مورد عذاب و خلود و تسرمد دوزخيان وارد شده چرا بعضي از حكماء و عرفاء منكر عذاب قيامت يا خلود و تسرمد آن شدهاند!
جواب
آنچه بنظر ميرسد اينست که اينان يك اصل موضوعي نزد خود مسلّم داشته و هر چه منافي آن باشد تأويل و توجيه ميكنند و آن قول بوحدت وجود غلطي است که ميگويند وجود موجودات متكثره منشعب از وجود حقند و بالاخره باصل خود برميگردند و روي اينکه اصل براي اصل عذاب يا خلود و تسرمد آن توجيهاتي ميكنند ولي اينکه نوع وحدت وجود که مستند بطايفه از صوفيه است گفتاري بسيار سخيف و نابجاست و امّا كلام در وحدت حقيقت وجود و مقول بتشكيك بودن آن بحث وسيع و دامنهداري است که در حكمت الهي مورد تحقيق و تدقيق قرار داده شده و شايد در محل مناسبي بتوانيم در اطراف آن بيان مختصري بنمائيم.
سؤال
تعذيب و انتقام از افعال الهي است و فعل لا بد بايد محدود باشد و اول و آخري داشته باشد و اينکه با خلود نميسازد!
1- سورة نساء آيه 59
جلد 1 - صفحه 302
جواب
افعال الهي از روي قدرت و اختيار و موافق حكمت و مصلحت و البته حادث است ولي لازم نيست انتهاء داشته باشد زيرا اگر حكمت و مصلحت دائمي شد فعل که تابع آنست نيز دائمي خواهد بود، بنا بر اينکه اگر امري اقتضاء دوام ثواب يا دوام عقاب داشته باشد ثواب يا عقاب دائمي مترتب بر آن خواهد بود، و اينکه مطلب در محل خود ثابت شده که عقايد و اخلاق انسان در دار دنيا قابل تغيير و تبديل است مادامي که بحدّ ملكه راسخه نرسد ولي پس از مردن ديگر قابل تغيير نيست و با همان ملكهاي که از دنيا رفته ثابت و مستدام ميماند وَ مَن كانَ فِي هذِهِ أَعمي فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعمي«1» و لذا ثواب يا عقاب او هم دائمي خواهد بود و از اينجهت فرمودند
اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل
و فرمودند
(الدنيا مزرعة الاخرة)
يعني دنيا كشتزاري است که هر بذري در آن بپاشي در آخرت درو خواهي كرد و هر چيزي که از مرحله قابليت بفعليت رسيد ديگر قابل تغيير نخواهد بود، اعاذنا اللّه من هوان الدنيا و عذاب الاخرة
1- سوره بني اسرائيل آيه 72
303
برگزیده تفسیر نمونه
اشاره
(آیه 7)- این آیه اشاره به دلیل این تعصب و لجاجت میکند و میگوید: آنها چنان در کفر و عناد فرو رفتهاند که حسّ تشخیص را از دست دادهاند «خدا بر دلها و گوشهایشان مهر نهاده و بر چشمهاشان پرده افکنده شده» (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ) به همین دلیل نتیجه کارشان این شده است که «برای آنها عذاب بزرگی است» (وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ). مسلما انسان تا به این مرحله نرسیده باشد قابل هدایت است، هر چند گمراه باشد، امّا به هنگامی که حس تشخیص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد دیگر راه نجاتی برای او نیست، چرا که ابزار شناخت ندارد و طبیعی است که عذاب عظیم در انتظار او باشد.
نکتهها
1- آیا سلب قدرت تشخیص، دلیل بر جبر نیست؟
اگر طبق آیه فوق خداوند بر دلها و گوشهای این گروه مهر نهاده، و بر چشمهایشان پرده افکنده، آنها مجبورند در کفر باقی بمانند، آیا این جبر نیست؟ پاسخ این سؤال را خود قرآن در اینجا و آیات دیگر داده است و آن اینکه: اصرار و لجاجت آنها در برابر حق، تکبر و ادامه به ظلم و ستم و بیدادگری و کفر و پیروی از هوسهای سرکش سبب میشود که پردهای بر حسّ تشخیص آنها بیفتد، که در واقع این حالت عکس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چیز دیگر.
2- مهر نهادن بر دلها!
در آیات فوق و بسیاری دیگر از آیات قرآن برای بیان سلب حسّ تشخیص و درک واقعی از افراد، تعبیر به «ختم» شده است، و احیانا تعبیر به «طبع» و «رین». این معنی از آنجا گرفته شده است که در میان مردم رسم بر این بوده هنگامی که اشیائی را در کیسهها یا ظرفهای مخصوصی قرار میدادند، و یا
ج1، ص43
نامههای مهمی را در پاکت میگذاردند، برای آنکه کسی سر آن را نگشاید و دست به آن نزند آن را میبستند و گره میکردند و بر گره مهر مینهادند، امروز نیز معمول است کیسههای پستی را لاک و مهر میکنند. در لغت عرب برای این معنی کلمه «ختم» به کار میرود، البّته این تعبیر در باره افراد بیایمان و لجوجی است که بر اثر گناهان بسیار در برابر عوامل هدایت نفوذ ناپذیر شدهاند، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ کرده که درست همانند همان بسته و کیسه سر به مهر هستند که دیگر هیچ گونه تصرّفی در آن نمیتوان کرد، و به اصطلاح قلب آنها لاک و مهر شده است. «طبع» نیز در لغت به همین معنی آمده است امّا «رین» به معنی زنگار یا غبار یا لایه کثیفی است که بر اشیاء گرانقیمت مینشیند این تعبیر در قرآن نیز برای کسانی که بر اثر خیرهسری و گناه زیاد قلبشان نفوذ ناپذیر شده بکار رفته است. و مهم آن است که انسان مراقب باشد اگر خدای ناکرده گناهی از او سر میزند در فاصله نزدیک آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، تا مبادا به صورت رنگ ثابتی برای قلب در آید و بر آن مهر نهد.
3- مقصود از «قلب» در قرآن:
«قلب» در قرآن به معانی گوناگونی آمده است. از جمله: 1- به معنی عقل و درک چنانکه در آیه 37 سوره «ق» میخوانیم:
إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ: «در این مطالب تذکر و یادآوری است برای آنان که نیروی عقل و درک داشته باشند». 2- به معنی روح و جان چنانکه در سوره احزاب آیه 10 آمده است: «هنگامی که چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسیده بود» 3- به معنی مرکز عواطف، آیه 12 سوره انفال شاهد این معنی است:
«بزودی در دل کافران ترس ایجاد میکنم».
توضیح اینکه: در وجود انسان دو مرکز نیرومند به چشم میخورد: 1- مرکز ادراکات که همان «مغز و دستگاه اعصاب است» 2- مرکز عواطف که عبارت است از همان قلب صنوبری که در بخش چپ سینه قرار دارد و مسائل عاطفی در مرحله اول روی همین مرکز اثر میگذارد، ما بالوجدان هنگامی که با مصیبتی رو برو میشویم فشار آن را روی همین قلب صنوبری احساس میکنیم، و همچنان وقتی که
ج1، ص44
به مطلب سرورانگیزی بر میخوریم فرح و انبساط را در همین مرکز احساس میکنیم، نتیجه اینکه اگر در قرآن مسائل عاطفی به قلب (همین عضو مخصوص) و مسائل عقلی به قلب (به معنی عقل یا مغز) نسبت داده شده، دلیل آن همان است که گفته شد و سخنی به گزاف نرفته است.
سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:
تفسیر های فارسی
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر خسروی
تفسیر عاملی
تفسیر جامع
تفسیر های عربی
تفسیر المیزان
تفسیر مجمع البیان
تفسیر نور الثقلین
تفسیر الصافی
تفسیر الکاشف
پانویس
- ↑ تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی
منابع
- تفسیر نور، محسن قرائتی، تهران:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، 1383 ش، چاپ يازدهم
- اطیب البیان فی تفسیر القرآن، سید عبدالحسین طیب، تهران:انتشارات اسلام، 1378 ش، چاپ دوم
- تفسیر اثنی عشری، حسین حسینی شاه عبدالعظیمی، تهران:انتشارات ميقات، 1363 ش، چاپ اول
- تفسیر روان جاوید، محمد ثقفی تهرانی، تهران:انتشارات برهان، 1398 ق، چاپ سوم
- برگزیده تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعي از فضلا، تنظیم احمد علی بابایی، تهران: دارالکتب اسلامیه، ۱۳۸۶ش
- تفسیر راهنما، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، قم:بوستان كتاب(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، 1386 ش، چاپ پنجم